میخوام بنویسم.

از کجا شروع کنم نمیدونم. یه روزم از خواب پاشدم و دیدم نمیتونم حجم عمیق چیزاهایی درونم میگذره رو تحمل کنم. میخواستم شروع کنم رو دیوار بنویسم که یادم اومد این خونه مال من نیست. بی قرار رفتم دنبال یه چیزی که بچسبونم به دیوار و روی اون بنویسم. کاغذ استیکر سیاه رو که چسبوندم به دیوار و گچ رو که دستم گرفتم انگار به یه حال خلسه ای فرو رفتم. شروع کردم نوشتن. ازینو دیوار میپریدم به یه ور دیگه دیوار. نوشتم با معنی و بی معنی و خط زدم توش. یه هفته مریض افتادم. انگار سبک بار شده بودم و بیهوش افتادم و بیشترین کلمه ای که تکرار کرده بودم و گاهی پاک کرده بودم سکوت بود. 

همونجایی که مولانا میگه:

من پشیمان گشتم این گفتن چه بود؟

لیک چون گفتم پشیمانی چه سود؟

نکته‌ای کآن جست ناگه از زبان

همچو تیری دان که آن جست از کمان

وا‌نگردد از ره آن تیر ای پسر

بند باید کرد سیلی را ز سر

چون گذشت از سر جهانی را گرفت

گر جهان ویران کند نبود شگفت


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

Mark nilo مهاجرت به خارج از کشور پنل اس ام اس ، پنل اس ام اس رایگان وبلاگ تعمیر مشعل شوفاژ، رادیاتور، پکیج، اسپیلت، داکت اسپیلت، مینی چیلر،فن کوئل حقیقت روشن: آموزش الکترونیکی